اطلاعات عمومی

آمدی جانم به قربانت ...

ارسال شده در 22 آبان 1400 توسط الهام رحمانی گزل آبادسفلا در بدون موضوع, اشعار شهریار

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

آمدی، جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟

بی‌ وفا، حالا که من افتاده‌ ام از پا چرا؟

 ❤❤❤

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل، این زودتر می‌ خواستی، حالاچرا؟

❤❤❤

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام، فردا چرا؟

 ❤❤❤

نازنینا، ما به ناز تو جوانی داده‌ ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا؟

 ❤❤❤

وه که با این عمرهای کوته بی‌ اعتبار

 

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

 ❤❤❤

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین، جواب تلخ سر بالا چرا؟
 ❤❤❤

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب‌ آلود من لالا چرا؟
❤❤❤
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌ کند

در شگفتم من نمی‌ پاشد ز هم دنیا چرا؟

 ❤❤❤

در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا؟

 ❤❤❤

شهریارا بی‌ حبیب خود نمی‌ کردی سفر

این سفر راه قیامت می‌ روی تنها چرا؟


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 خانه
 آمدی جانم به قربانت ...
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

اطلاعات عمومی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آزاد
  • احادیث
  • اشعار شهریار
  • اغتشاشات
  • امنیت،آزادی
  • بدون موضوع
  • خوشبختی
  • داستانک
  • پندانه
  • یاصاحب الزمان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان